خاطرات یک عدد دانشجوی پزشکی از اولین روز دانشگاه

خاطرات دانشجویی
۰۲مرداد

سلاااام به همه

خوبین خوشین ؟ تابستونو میترکونین ؟

یه هفته دیگه نتایج کنکور میاد و هنوز بعضی از استادامون نمرمونو ندادن

یدونه روان مونده یدونه م بیوشیمی

دیروز خونه مامان بزرگم بودیم شبو اونجا خوابیدیم چون بابا بزرگم مریضه

منم یه کیک پختم و کلیییییییییییی ظرف که تو آشپزخونه بود رو شستم و یهو به ذهنم رسید خدا بابت این کارم بهم پاداش میده

امروز همین که اومدم خونه نتو باز کردم رف تلگرام یه سر به گروهام زدم یهو یکی از پسرا تو گروه کلاسیمون نوشت ک نمرات زبان اومد

نفهمیدم چطور خودمو رسوندم به سایت سما

خوبه حالا رمز اینا رو گذاشتم رو حالت به خاطر بسپار و لازم نیس هر سری رمزمو وارد کنم

تو دلم خدا خدا میکردم که 15 شده باشم لاقل چون امتحان خییییلییییی خیلیییییییییییییییییییی سخت بود

یهو دیدم نمرم شده 17

خیلی چسبید

خدایااااااااااااااا شکرت

الانم دارم میرم یه برنامه برا لاغریم بنویسم تا آخر 20 شهریور ی دست آوردی داشته باشم





فعلا

medstudent1999 1999
۲۶تیر

روز عجیبی بود امروز

ساعت 2 ظهر از خواب بلند شدم

یکی از کارای پدرم حل شد که هممونو نگران کرده بود

بعد رفتیم بیرون یه فالوده بستنی زدم و در همین حین زنگ زدن بهمون و شام دعوتمون کردن

دختر دخترعمه مو  دیدم و کلی ذوق اسبی کردم براش چون یاد گرفته بود راه بره

اومدیم خونه و راس ساعت 1 نمرات آناتومیو زدنو من ناراضیم

عذاب وجدان دارم

میخوام  ...


medstudent1999 1999
۲۳تیر
سلااااااام عشقولیا
تابستونتون چطوری میگذره ؟؟ من که نصف روزو خوابم بقیشم تو گوشی
امروز تصمیم گرفتیم با دوستام فردارو بریم پارک خوش بگذرونیم
کلاسامون از 20 شهریور شرو میشه پس باید نهایت استفاده رو از این تعطیلات کرد
مرداد که شرو بشه عروسیا هم شروع میشه و یه هفته هم مسافرتیم بقیه مدتم باید خودمو لاغر کنم
 ایامتون به کام
medstudent1999 1999
۲۰تیر
درسای ترم اولمون بیوشیمی جنین شناسی و بافت شناسی فیزیولوژی آناتومی اندام زبان عمومی و روان شناسی  و ادبیات و اندیشه و آداب پزشکی بود
تقریبا 5 جلسه اینا مقدمات داشتیم و یه سری ترمینولوژی پزشکی
بعدش بافت شناسی داشتیم با استاد جعفر سلیمانی راد که نویسنده کتاب بافت و جنین شناسی هستند و جزو یک درصد دانشمندان برتر جهان
بافت تقریبا مثل زیست بود و بسیار گسترده و من خیلی سختی کشیدم تا بتونم راهی برای خوندنش پیدا کنم چون حجمش بسیار زیاد بود و اگه میخواستم مثل زیست دبیرستان بخونم هر فصل یه هفته طول میکشید
و به همین دلیل خیلی آشفته بودم ولی تقریبا یه دور اکثر فصلارو طول ترم روخوانی کردم و قرار بود شب امتحان هم یه دور مرور کنم
بعد تموم شدن بافت جنین داشتیم تا عید
بعد عید امتحان بسته یک داشتیم از جنین و آناتومی و فیزیولوی و بیوشیمی و مقدمات علوم تشریح
تقریبا یه چیزی مثل کنکور
عید با اینکه درس نخوندم و فقط 5 روز آخر یکم خوندم ولی زیاد استرسشو کشیدم و عذاب وجدان داشتم
تعطیلات عید تموم شد اومدم خوابگاه تقریبا از همه هم کلاسیام عقب تر بودم
خوشبختانه تو خوابگاه خوب خوندم و شبا تا 2 یا3 بیدار میموندیم
ولی خیلی فشار تحمل کردم
اون هفته 3 تا امتحان داشتیم دوشنبه بیوشیمی عملی چهارشنبه بسته یک و پنج شنبه بافت عملی
بیوشیمی عملی خوب بود و نمرمو کامل گرفتم
و شد روز سه شنبه
دانشگاه نرفتیم و موندیم خوابگاه تا بخونیم
واقعا وضعیت هولناکی بود تا عصر با دوستم فقط چن فصل بافتو مرور کردیم تو نمازخونه بعدش اومدیم اتاقمون
یکی از هم کلاسیام خیلییییییییی خیلییییی خونده بود و همه چیو بلد بود
و من یه لحظه به این فکر کردم که فقط مشروط نشم
مامانم بهم زنگ زد تا صداشو شنیدم زدم زیر گریه
یکم دلداریم داد و قطع کردیم
خلاصه هایی که برای جنینی داشتمو مرو کردم و 3 فصل اینا از بافت نخونده بودم و بیوشیمی لیپیدشو نخونده بودم
فقط یه دور در حد روخوانی یه نگا انداختم بهشون وشد ساعت 4 صب و رضایت دادم که بخوابم صب بخونم
6 صب پا شدم و شروع کردم بازم خوندن تا ساعت 11
12 امتحانمون بود  11 آژانس گرفتیم و رفتیم دانشکده و تو راه میخواستم لیپید بخونم و سرم پایین بود و به همین دلیل حالت تهوع گرفتم
شرایط بسیار بدی بود از استرس حالت تهوعم شدید شده بود
اومدیم دانشکده شماره صندلیمونو پیدا کردیم و رفتیم قتل گاه ـ همون سال امتحاناتـــــــــــــــ ـ و سوالا رو گذاشتن زیر صندلیو و بعد چن دیقه گفتن شروع سوالارو با دستای لرزون برداشتم و شروع کردم به نوشتن وقتی یکم سوالا رو حل کردم ودیدم بلدم از استرسم کم شد
یه درو سوالاییی که بلد بودمو و زدم ودور دوم برگشتم رو سوالای شکدار بیشتر فک کدرم و سوال نزده نذاشتم بمونه چون نمره منفی نداشت
مهلت آزمون یک ساعت بود
و من نمیدونستم سوالا همه تو یه دفترچه ان
بعد بافت در حالی که فقط 20 دقه مونده بود ورقه رو برگردوندم ودیدم بیوشیمی وفیزیولوژی هم تو همین دفترچه است و شوک  عظیمی بهم وارد شد
به سرعت شرو کردم به زدن سوالا
فیزیو خیلی سخت بود و چن تا شانسی زدم
مهلت آزمون تموم شد و برگه هارو گرفتن
و بسیار احساس سبکی میکردم بعد از این امتحان
رفتیم ناهارمو خوردیم و گفتن برا بافت ریویو هست و چون من هیچی برای بافت عملی نخونده بودم فقط حضوریمو زدم و برگشتم خوابگاه
دو تا از هم اتاقیام با هم دعواشون شده بود و من از سر و صدا سردرد گرفتم
تا 5 خوابیدم پا شدم یکم از بوفه خوراکی خریدم و ساعت 8 شرو کردیم به خوندن بافت عملی
من لپ تاپ آورده بودم و تو همون اسلایدای بافت رو با هم ( هم کلاسیا که هم اتاقیم بودن ) دیدیم و رفتیم امتحان
امتحان 10 تا ایستگاه داشت و هر کدوم 15 ثانیه وفت داشت و من تقریبا نصف لام هارو عضله تشخیص دادم و کلا اون امتحانو خوب ننوشتم
و بالاخره اون هفته کذایی تموم شد و برگشتیم خونه

medstudent1999 1999
۱۹تیر

من ورودی بهمن 96 هستم

تا شروع دانشگاه فقط حوش گذروندم و رژیم اینا میگرفتم تا به وزن مطلوبم برسم

خلاصه که دوران خوبی بود

کلاسا از 14  بهمن شروع میشد

12 ام رفتیم دنبال کارای خوابگاه و خوابگاهو رزرو کردیم خوشبختانه چن نفر از اونایی که تو ورز ثبت نام دیده بودمشون رو همون روز دیدم و قرار شد با هم یه اتاق بگیریم

3 نفر بودیم و هم کلاسی بعدا ی دختر دیگه بهمون اضافه شد ک اونم هم کلاسیمون بود

گذشت و شد 13 ام ساعت 6 عصر مامان بابام همراهم اومدن و وسایلمو آوردیم خوابگاه و قسمت تلخ ماجرااااا : خداحافظی

خیلی برام سخت بود خیلییی مامانم که همون اول زد زیر گریه منم داشتم میگفتم مامان گریه برای چی که ی دفعه خودمم گریه م گرف بعد رفتم بغل بابام و اشکو تو چشاش دیدم


بعد خداحافظی اومدم خوابگاه  همه هم اتاقیام تو اتاق بودن اولا خیلی احساس غریبی میکردم

شام هم نتونستم بخورم

تخت من دقیقا کنار پنجره بود و به شدت سوز میومد هم اتاقیمم گرمایی بود و شوفاژو نصف شبی خاموش کرد و من به معنای واقعی کلمه یخ زدددددم

و اینگونه شد که من شب 3 ساعت خوابیدم

ساعت 6 بلند شدیم همه یکم آرایش و اینا ساعت 7 مث ندید بدیدا سوار سرویس شدیم

کولی بازی های سرویس سوار شدن بماند حالا

رسیدیم دانشکده واردش که شدیم همه عین چییی به در و دیوار و دانشجوها ب گونه ای خاص مینگریدیم

کلاسو پیدا کدیم مقدمات علوم تشریح داشتیم وارد کلاس شدیم و باز از عظمت کلاس بسیاد ذوق زده و کیفور شدیم

65 تا پسر 61 تا دختر

نشستیم استاد اومد نصفمون بلند شدیم به احترامش

استاد شرو کرد به درس و ما مثلا میخواستیم جزوه بنویسیم یه ده دیقه ای نوشتیم و دیگه ول کردیم چون سرعت خیلی بالا بود

و من به شخصه از همون زنگ اول فهمیدیم که راه طولانی ای در پیش داریم و بسیار سخته این مسیر

بعدش بیشیمی داشتیم که تشکیل نشد  ما هم با چن تا از هم کلاسیا که تو یک سوئیت بودیم رفتیم دانشکده دارو رو بگردیم چون تازه تاسیس شده بود و بسیار هم با عظمت بود

12 تا 13 بیکار بودیم رفتیم سلف و باز ذوق زده شدیم از امکانات ناهار فک کنم چلوکباب بود ناهارو خوردیم اومدیم دانشکده دنبال کلاس ادبیات

13 تا 16 ادبیات داشتیم استاد اومد کتابشو معرفی کرد دو تا بچه رفتن از تکثیر دانشکده گرفتن و ان 3 ساعتم به سختی سپری شد

سوار سرویس 4 شدیم و 45 دیقه بعد رسیدیم خوابگاه و روز اول به خوبی و خوشی سپری شد

medstudent1999 1999
۱۹تیر

خب من پیج اینستا داشتم برای ثبت خاطراتم ولی بعدا فک کردم که اینستا خیلی وقتمو میگیره و به خوبی وبلاگ نیست

سعی میکنم تا اونجا که میتونم خاطراتمو بنویسم تا بعدا بتونم با خوندنشون احساس لذت کنم و یادم بیاد که چه سختی هایی کشیدم

سوال کنکوری اگه داشتین بپرسین در حد امکان جواب میدم

medstudent1999 1999