۲۶تیر
روز عجیبی بود امروز
ساعت 2 ظهر از خواب بلند شدم
یکی از کارای پدرم حل شد که هممونو نگران کرده بود
بعد رفتیم بیرون یه فالوده بستنی زدم و در همین حین زنگ زدن بهمون و شام دعوتمون کردن
دختر دخترعمه مو دیدم و کلی ذوق اسبی کردم براش چون یاد گرفته بود راه بره
اومدیم خونه و راس ساعت 1 نمرات آناتومیو زدنو من ناراضیم
عذاب وجدان دارم
میخوام ...