خاطرات یک عدد دانشجوی پزشکی از اولین روز دانشگاه

خاطرات دانشجویی

آناتومی

سه شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۳۶ ق.ظ

روز عجیبی بود امروز

ساعت 2 ظهر از خواب بلند شدم

یکی از کارای پدرم حل شد که هممونو نگران کرده بود

بعد رفتیم بیرون یه فالوده بستنی زدم و در همین حین زنگ زدن بهمون و شام دعوتمون کردن

دختر دخترعمه مو  دیدم و کلی ذوق اسبی کردم براش چون یاد گرفته بود راه بره

اومدیم خونه و راس ساعت 1 نمرات آناتومیو زدنو من ناراضیم

عذاب وجدان دارم

میخوام  ...


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی